من تو را نمی دیدم و به راه خود می رفتم
تو مرا دیدی و برایم دست تکان دادی
من ایستادم.
تو سلانه سلانه پیش آمدی و سلام مرا پاسخ گفتی.
ای کسی که دیدار تو، پنج هزار تومن جریمه برای من خرج برداشت
پس اقلا گواهینامه ام را پس بده! . "منوچهر احترامی"
زی ذی نامه
الهی! به مردان در خانه ات
به آن زن ذلیلان فرزانه ات
به آنان که با امر "روحی فداک"
نشینند و سبزی نمایند پاک
به آنان که از بیخ و بن زی ذیند
شب و روز با امر زن می زیند
به آنان که مرعوب مادر زنند
ز اخلاق نیکوش دم می زنند
به آن گرد گیران ایام عید
وانت بار خانم به وقت خرید
به آنان که در بچه داری تکند
یلان عوض کردن پوشکند
به آنان که با ذوق و شوق تمام
به مادر زن خود بگویند: مام
به آنان که دامن رفو می کنند
ز بعد رفویش اتو می کنند
به آنان که درگیر سوزن نخند
گرفتار پخت و پز مطبخند
به تن های مردان که از لنگه کفش
چو جیغ عیالانشان شد بنفش
که ما را بر این عهد کن استوار
از این زن ذلیلی مکن برکنار . "سعید سلیمانپور "
نظرات شما عزیزان:

اثـــــر از او به خورشیــــد جمالـــــت چون شــــب تاری نمی ماند
بـه یادت هسـت؟ می گفـتی شبی با من که حورالعین چشمـــــانـش
به چشـــــمانـــــت نمی ماند . حقـــــیقت بـــــود این آری نمی ماند
نـکـن کـاری شـود جــاری ز سرشـاری سرشـک از دیـده ام باری
که از این ســـــیل بنیـــــان کـــَـــــن به گیتی هیچ دیواری نمی ماند
بــه شـیــــــریـنـی و غـمـازی و طـنـازی تـو هـرجـا مـحـفـل آرائـی
نخواهـــــد ماند دل در سینـــــه ای، جز خود تو دلداری نمی ماند!
نقاب از چهره برداری، نخستین نفخ صور است این و شکی نیست
که بعــــــد از آن دگر هوشـــــی به سر در هیـــچ هشیاری نمی ماند
فــقــطـ تـنهـا تــوئـــی آری تــــو آن کــــو چـون بـــه رقــص آیــــی
یقیــــــن دارم کــــــه دیگــــــر نای در تنــــبور و گیتاری نمی ماند