(1)
دیوانه اولی: کی اومدی؟ دیوانه دومی: پس فردا. دیوانه اولی: پس فردا که هنوز نیومده. دیوانه دومی: می دونم چون کار داشتم، زودتر اومدم.
(2)
پسرى براى هدیه تولدش از پدرش تقاضاى یک هفت تیر واقعى داشت. پدر: چى؟ عقل از سرت پریده؟ پسر: من یک هفت تیر درست و حسابى واقعى مى خوام که بتوانم با آن خوب شلیک کنم. پدر: دیگه بسه، حرف حرفه منه یا حرف تو؟ پسر: البته تو پدر، اما اگر یک هفت تیر واقعى داشتم، حرف حرف من بود !
(3)
برنده جایزه نوبل ادبیات در زمان تقدیم جایزه خود به همسرش گفت: “این جایزه را به همسر عزیزم تقدیم می کنم که با نبودش باعث شد من بتوانم این کتاب را تمام کنم!”
(4)
یک اختراع برای جبران اشتباهات بشررا نام ببرید : محضر طلاق!
(5)
کارمندی به اتاق رئیسش رفت و گفت: آقای رئیس! من برای ازدواج دو روز مرخصی می خوام. رئیس گفت: شما که یک هفته تعطیلی داشتین چرا ازدواج نکردین؟ گفت: آخه نمی خواستم تعطیلاتم رو خراب کنم!
(6)
مشتری: آقا خواهش می کنم برای من یک خوراک جوجه بیاورید. پیشخدمت می گه ؛ ارزن می خوایی یا گندم ؟
(7)
گدایى با حالت گریان و نزار به خانمى گفت: شما باید موقعیت مرا درک کنید. خیلى بدبختم، پدر معتاد، مادر مریض، بچه هاى گرسنه. خانم دلش به رحم آمد و پول خوبى به او داد و سپس گفت: شما کى هستید؟ من پدر خانواده ام.
(8)
کشیشى پس از موعظه از حضار پرسید: باید چه کار کنیم تا گناهان ما را پدر مقدس ببخشد ؟
کودکی از ته کلیسا : باید گناه بکنیم پدر!
نظرات شما عزیزان:
.gif)